آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

عیدی گرفتیم از خدا

       یه بار دیگه خدای مهربونم من و خاله هاتو غافلگیر کرد و یه هدیه قشنگ بهمون داد. سه شنبه 19 /1 /91 یه بار دیگه فهمیدم دارم خاله میشم. بله خاله سمیه حامله شده.   دوتایی رفته بودیم حمام که دیدم هی تلفن داره زنگ میخوره.  ظهرش خاله سمیه گفته بود که آزمایش بارداری داده دلم هری ریخت و گفتم حتما سمیه زنگ زده بگه مثبت بود وگرنه یه اس ام اس میداد. تندتند شستمت و اومدیم بیرون و خاله سمیه دوباره زنگ زد. تا شنیدم حامله شده همچین جیغ کشیدم که تو زدی زیر گریه.   خلاصه کلی ذوق و خوشحالی کردیم و آماده شدیم  یه خرس تپلی هم کادو گرفتیم واسه نی نی خاله و رفتیم تهران خونشون. خاله نرگس...
24 فروردين 1392

سفر دو روزه به اصفهان

  سلام دختر خوشگل مامان بله اولین سفرتون به اصفهان دوروز بیشتر نبود مامانی. چون رفته بودیم عروسی دوست بابا حسام یعنی آقا نیما. پنج شنبه رفتیم عروسی و جمعه هم موندیم خونه عمو نیما و شنبه ظهر برگشتیم.   شما هم دختر خوبی بودی و خدا روشکر اذیت نکردی و مریض هم نشدی و تا نصفه شب با بزرگا بیدار موندی و نمیخوابیدی.   راستی جمعه شب داشتی گریه میکردی که دیدم یه دندون کوچولوی خوشگل از پایین در اومده. پنجمین مرواریدت هم مبارک. تو تالار مامان فقط دنبال تو دور تالار راه میرفت حسابی از اون شلوغی و سر و صدا خوشت اومده بود. مهمونا هم خیلی خوششون اومده بود و ازت عکس گرفتن ولی مامانی فقط همین یه عکسو گرفت چو...
12 فروردين 1392

عیدت مبارک عسل مامان

  یه سال دیگه از عمرمون گذشت سال 92 هم اومد... عزیز مامان عیدت مبارک باشه. کوچولوی مامانی انشالله سال پر برکتی برات باشه نفسم. انشالله هر سال عمرت پر از برکت و خوشی و شادی باشه. دل مامانم با دیدن بزرگ شدن و خوشحالی تو شاد باشه... دیشب واسه اولین بار خودت از رو زمین بدون اینکه جایی رو بگیری بلند شدی... دلم هزار هزار بار شاد میشه با کارات با بزرگ شدنت با نفسات با بودنت.. مامانی خیلی دوست دارم زودی بزرگ شو همدم مامان عشق مامان دختر خودمی... اینم عکسای آیلین قشنگ من کنار هفت سین 1392                          راستی دختر گلم از ب...
30 اسفند 1391

قدمای قشنگتو میبوسم

بوسیدن کمه من سجده کنم رو اون پاهای قشنگت دختر مامان   قربون اون قدمای ریز ریز خوشگلت برم که صبح تا شب واسه مامان تاتی تاتی کنی. ایشالله مامان همیشه تورو روی پاهای خودت محکم و ایستاده و سربلند ببینه. تا زنده ام کنارت باشم ستونت باشم خمیدگیتو سرافکندگیتو کور شم بمیرم ولی نبینم عشق مامان. الان تقریبا یک هفته هست که دیگه کامل و بدون هیچ کمکی راه میری.  خیلی نازه اون راه رفتنت.دستای خوشگل تپلیتو بالا میگیری که تعادل داشته باشی. روی لبای قشنگتم یه لبخند خیلی خیلی شیرینه که سرشار از ذوق بزرگ شدنه . این یه هفته خونه نبودیم که بیام برات بنویسم وگرنه اتفاق به این مهمی قابل تاخیر نبود. منم حسابی دلم تن...
20 اسفند 1391
1